مجید تربت زاده/
آقای دکتر میتوانســت بی دردسر زندگی کند. جوری که هم ژســت مبارزان و روشــنفکران را بگیرد، هم طبابتش را بکند و هم نانش به جای خون، توی روغن باشد.
پزشک کودکان بیمارســتان شهر «خان یونس» حتــی میتوانســت زندگی، کیف پزشــکی و تخصصــش را بــردارد و در یکی از کشــورهای اطراف، نزدیک فلســطین یا جایی دیگر از دنیا به معاینه و درمان کودکان مشــغول شــود و به ســوگندنامه پزشکی ســقراط هم پایبند بماند.
خلاصه پزشــک حــاذق اطفــال، انتخابهای زیادی پیش رویش داشــت اما نخســت مبارزه و بعد هــم طبابت در کشــورش را ترجیح داد .
متخصص اطفال »عبــد العزیز علــی عبدالحفیظ الرنتیســی« نه نازپــرورده و نه مثلاً آقازاده یا خــان زادهای بود کــه از پسِ زندگی در ســرزمین محنت زدهای مانند فلسطین و سختیهایش بر نیاید.
برای این انتخابش هم هزارجور دلیل عقلی شرعی و ملی و میهنی داشــت. از سال 1947 که در روستایی نزدیک «یافا» چشم به جهان باز کرد، 6 ماه بیشتر طول نکشید تا طعم آوارگی را بچشد.
جنگ سال 1948 ،او، پــدر و مادر و 11 برادر و خواهرش را وادار کرد به نوار غزه پناهنده شــده و در اردوگاه آوارگان «خان یونس» ســاکن شوند.
6 سال بعد دانش آموز مدرسهای وابسته به مؤسسه امداد و کاریابی آوارگان فلســطینی بود و البته از همان 6 ســالگی تا پایان دوره تحصیلات متوسطهاش، به خاطــر وضعیت فقیرانه زندگیشــان مجبور بود به دستفروشــی بپردازد و به درآمد خانواده پرجمعیتش کمک کند.
در پایان تحصیلات دوره متوسطه، کارنامه درخشان تحصیلیاش سبب شد برای ادامه تحصیل در مصر انتخاب شــود.
او 29 ساله بود که از دانشکده پزشکی دانشگاه اسکندریه بــه عنوان متخصص اطفال دانشآموخته شــد.
ترور اول در مصر
هم درســش را خواند و هم مطالعات و گرایشهای سیاسیاش را دنبال کرد. الگوهایش شــیخ «محمود عیــد» و «احمد المحــاوی» از مبارزان و فعالان جنبش اسلامی مصر بودند که در مساجد اسکندریه سخنرانی میکردند. «رنتیسی» درباره آن روزها گفته است:
«سخنرانیهای آنها حماسی بود... همیشه از قضیه فلسطین حمایت و از انور سادات انتقاد میکردند... سخنانشان تأثیر عمیقی بر من گذاشت طوری که هنگام بازگشت از مصر احســاس کردم که برای ارضای نفس و روح خود باید در فلســطین هم به روش جنبش اســامی اقتدا کنم.»
اینها را نوشتیم که بدانید »رنتیسی» چه در دوران جوانی و چه در میانسالی که وارد مبارزه جدی و آشــکار با صهیونیستها شد، هم شــرایط و اوضاع سیاسی زمان خود را خوب میشــناخت و هم میدانســت به چه راه پرخطری پا گذاشته و چه آیندهای در انتظارش اســت.
گواهش حرفهایی است که تقریباً یک سال پیش از شهادتش زد. خرداد 1382 بود که بالگردهــای «آپاچی» خودرو او را مورد هدف قرار دادند. «رنتیســی» زخمی شد و چند روز بعد در یک سخنرانی گفت: «آیا ما از مرگ ترسی داریم؟ مرگ، مرگ است. چه با کشته شدن باشد و چه با سرطان. مرگ یک بار است و همه ما در انتظار آخرین روز حیاتمان هستیم. چیزی تغییر نخواهد کرد. چه با آپاچی باشد و چه با سکته قلبی. اما من آپاچی را انتخاب میکنم!»
بنیانگذار «حماس»
حادثه «المقطوره» که در آن یک صهیونیست با کامیون خود به خودرو حامل کارگران فلسطینی زد و همه آنها را به شهادت رساند،
جرقه تأسیس جنبش مقاومت اســلامی شــد. «رنتیسی» در ســخنرانی افشــاگرانهای این حادثه را عمدی و هدف از آن را کشــتار ملت فلسطین اعلام کرد.
پس از ایــن ماجرا، راهپیمایی گســترده اهالی جبالیا در اعتراض به این اقدام تروریستی، کمک کرد رهبران اخوان المسلمین در غزه با تشکیل جلسهای به ریاست «رنتیســی» تصمیم به آغاز انتفاضه بگیرند و در شــب نهم دسامبر با صدور بیانیهای تشــکیل «جنبش مقاومت اســامی« یا همان »حماس» را اعــام کنند.
با این بیانیه، مبارزات از مســاجد آغاز و مرحلــهای جدید از جهاد با صهیونیســتها شــکل گرفت. در نگاه به دوران نه چندان طولانی زندگی او میشــود فعالیتها و مبارزات زیــادی را دید.عضویت در جمعیت پزشــکان عرب در نوار غزه، عضویت در هلال احمر فلسطین، تدریس در دانشگاه اسلامی شهر غزه، ریاســت بیمارستان اطفال، حضور در اعتصاب غذای اتحادیه پزشکان عرب در اعتراض به رژیم صهیونیســتی و تبعید و زندانی شدن به بهانه ســاماندهی اعتصابها و اعتراضات مردمی و صنفی.
خودش درباره نخستین تجربه زندانی شدنش گفته است: «هفت شبانه روز نگذاشتند بخوابــم و 24 ســاعت هم مــرا در یخچال نگه داشــتند! با این حال به فضل خدا، هیچ کدام از اتهامات وارده را تأیید نکردم«.
حافظ قرآن ســال 1988
« رنتیســی» برای بار دوم دستگیر و بــه یک ســال و نیم زندان محکوم میشــود. ســال 1990 هم دستگیر و به اتهام مشارکت در تأسیس «حماس» و راهاندازی انتفاضه به سه سال زندان محکوم شد.
اسرائیلیها نه در بازجویی و نه تحقیقاتشان نتوانستند چیزی را ثابت کنند، اما او را به دلیل امتناع از سلام کردن و ایستادن جلوی پــای رئیس زندان، چهار ماه به ســلول انفرادی فرســتادند.
«رنتیســی» یک بار هم بــه همراه شماری از مبارزان فلســطینی به جنوب لبنان تبعید شد. او به عنوان سخنگوی تبعیدشدگان با تلاش بسیار موفق شد تبعیدشدگان را به وطن بازگرداند. اما بالافاصله پس از بازگشت به فلسطین در یک دادگاه نظامی اسرائیل به سه سال و نیم حبس محکوم شد.
البته این فقط صهیونیستها نبودند که او را به زندان میفرستادند. تشکیلات خودگردان فلســطین هم «دکتر رنتیسی» را به خاطر مبارزاتش چهار بــار و در مجموع 27 ماه در سلولهای انفرادی زندانی کرد! البته کمترین نتیجه زندانی شدنهای پی در پی او این بود که توانســت در دوران سخت و دشوار زندان، حافظ کل قرآن هم بشود.
موشک «هِل فایر
« «رنتیســی» بــه جــز هنــر مبــارزه و رهبری جنبشهــای مردمی، اهل شــعر گفتن هم بود. قصیدههای او مثل مقالهها و مطالبی که مینوشت و روزنامههــای مختلف عربی و غیرعربی آنها را منتشر میکردند، بیشتر در حال و هوای مبارزه و جهاد اســت.
بــر و بچههای ایرانــی که زمان حضورشان در لبنان با دوران تبعید «رنتیسی» به این کشور همزمان شده بود، نقل کردهاند که دکتر فلسطینی، اوایل حضورش در لبنان و مواجهه با ایرانیها انگار دل خوشی از آنها نداشت!
جنگ ایران و عراق هم گویا او را بیشتر از ایران و ایرانیها دلخور کرده بود. همین بر و بچهها میگویند در آخرین روزهای حضورشــان در لبنان »رنتیسی« به آنها گفته بود: شما ما را شیعه خودتان کردید!
29 فروردین سال 1383، فقط 26 روز از شهادت »شــیخ احمد یاســین» میگذشــت و رهبری »رنتیســی» در «حماس» هنوز یکماهه نشــده بود.
او در مراســم تشــییع «شیخ احمد یاسین» وعده داده بود که انتقام خون شــهید را خواهد گرفت. صهیونیستها میدانستند این گفتهاش فقط یک تهدید احساســی نیست.
میدانستند »عقاب فلســطین» اگر زنده بمانــد به وعدهاش عمل میکند. بالگردهای آپاچی، شبانه به سراغش آمدند. ماشینش که به خیابان «جال» در منطقه الغفری در شــمال غزه رسید، موشک «هل فایر» را شــلیک کردند... «رنتیســی» به همراه سه تن از همراهان خود در ســن 57 سالگی به شهادت رسید.
نظر شما